هیچ برگشتی در کار نبود ..حقیقت این بود که قلب من یکشنبه شبی روی سکوی یک ایستگاه قطار هزار تکه شده بود...نمیتوانستم تکه ها را جمع و جور کنم..به اینور و آنور میخوردم...به هر سو که پناه میبردم..به هر سو که بود..(آنا گاوالدا..دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد)